دیر یا زود تجربه ی زندگی به ما می آموزد
که در درون بعضی از انسان ها
گاهی انسان دیگری ست که او را هرگز نمی شناسی
ن که پدرام تو بچگی شیر نمیخورد.و What Do You Remember? Report: Pedram your childhood that milk Nmykhvrd.v have a nanny. Sepehr: Daysh What was his name? A. Akhmy: I Chmydvnm I was only 7 healthy. But ... but ... I remember something Vjq Jq had a name. Ynaz: Come see. Report Aynaz few steps closer and looked at her in surprise. Aynaz: Yes, the name of the man standing Amitis .... !! Spring: What? Rtysm? Myts? Arash has Bvd.svrtsh laugh with her hand cover متاسفم اما پدرام تبش عود کرده و داره هضیون میگه. ایناز سریع خود ر کفشوی پلین ا به بالای سر پدرام رساند تا ان زمان همه بیدار شدند. own. Sepehr: Hvvvvvvvy, if the teacher finds out the name of religious Alkatbynh grinned account. Report: Excuse me. But it still was a wave of laughter in his voice. B. Hey Pedram she woke up. All Pdarm gathered harvest. Respectively, Bahar, B., A., heaven, magic, and Lily Aynaz. اما او از آن فرار کرد و همین باعث شد پاراتیس تمام عقده ی چندین ساله اش را بر سرش خالی کند.... شلاق هایی که توسط نوچه های پاراتیس خورده بود... از معامله ای که با پاراتیس کرد.... همه و همه را موبه مو گفت.... تا زمانی که اورا جلوی در خانه اش انداختند.... البته نه تنها این هارا بلکه این را هم گفت که او چند ماهی است که متوجه شده است که وقتی نوزادی بیش نبوده از مادر خود شیر نخورده که هیچ بلکه از یک نیمه جن شیر خورده و همین باعث شده او نیز خوصوصیاتی از جن هارا داشته باشد... کف شوی پلین و اما کسی که به او شیر داده ، کسی نبوده جز مادر هامون یا همان استاد بچه ها.... و در این صورت هامون میشود برادر پدرام........................................ ... پس از این که پدرام آرام گرفت وضع به وجود آمده ی میان اتاق به شدت افتضاح بودیه دایه داشته. سپهر: دایش اسمش چی بود؟ آرش اخمی کرد: من چمیدونم من اون زمان فقط 7 سالم بوده. اما ... اما یه چیزایی یادمه.. یه اسم عجق وجق داشت. آیناز: بیا جلو بینم. ارش چند قدم به ایناز نزدیک شد و با تعجب بهش نگاه کرد. ایناز: بــــلــــــه، آمیتیس.... اسم انسانی استاده!! بهار: چی؟ آرتیسم؟ آمیتس؟ آرش خنده اش گرفته بود.صورتش را با دستش پوشاند و سرش را پایین انداخت. سپهر: هوووووووی، استاد اگه بفهمه به اسمش خندیدی حسابت با کرام الکاتبینه. ارش: ببخشید. اما هنوز هم خنده بالشت طبی زانکو در صدایش موج میزد. بهراد: هی پدرام داره بیدار میشه. همه درو پدارم جمع شدند. به ترتیب ؛ بهار، بهراد، آرش،سپهر، سحر، ایناز و نیلوفر.No ... no ... do not do this to me .... Oh .... Aaaaaaay one made me ... No, no I do not. " Report a shout Pedram woke up, went and sat beside him. Large beads of sweat on his forehead could be seen as well. Forward and put his hand on his forehead. Pedram went out of the room got up with the fear of recurrence was beat again and if there are Hzyvn. Arsh was confused not knowing which room is yours heaven. Confusion turned away with بالشت طبی زانکو his own room but the other room was four. Guess everyone in the room is the same for all rooms in the back. That was half asleep and half awake Aynaz quickly jumped up from behind his scarf over نه... نه...این کارو بامن نکن آآآآآآآآی.... خدایا.... یکی کمکم کنه...نـــــه، نه این کارو با من نکن..» ارش با صدای فریاد پدرام از خواب پرید؛ جلو رفت و کنار او نشست. دانه های بزرگ عرق را رو ی پیشانی ان به خوبی میتوانست دید. دستش را جلو برد و روی پیشانی اش گذاشت. با ترس از جا بلند شد از اتاق بیرون رفت پدرام باز هم تبش عود کرده بود و در حال هضیون گویی بود. ارش گیج شده بود نمیدانست کدام اتاق مال سپهر است. با گیجی دور خودش چرخید به جز اتاق خودشان چهار اتاق دیگر نیز بالا بود. حدس زد هر کس در یک اتاق هست واسه ی همین در تمام اتاق ها را زد. ایناز که نیمه خواب و نیمه بیدار بود سریع از جا پرید و روسری اش را روی سرش انداخت و در را باز کرد. ایناز: چیه؟ چی شده؟ ارش که پشتش به آیناز بود برگشت و به او نگاه کرد. با دیدن چشمان قرمز آیناز شرمنده شد از کاری که کرده. بالشت طبی زانکو برگرفته شده از mamali.blog.ir ارش: واقعاhis head and threw open the door. Aynaz What? What? Ynaz report that back to the back and looked at him. Seeing red eyes Ynaz was ashamed of what she had done. Report: Pedram beat really sorry but she relapsed into Hzyvn. Pedram has led to its rapid Aynaz over that time everyone was awake. Dawn: What do you want me? I do not have much experience and .... Sepehr: Better Know a hospital. Lily: If the only villain .... Aynaz سحر: میخواین چی کار کنین؟ من تجربه ی زیادی ندارم و.... سپهر: بهتره ببریم بیمارستان. نیلوفر: اگه فقط تبه که.... ایناز عصبی از نظر های بیهوده و مختلف ان ها داد زد. ایناز: ببندین دهنتون و دیگه؛ ااااه... مشکلش فقط تبه الانم داره کابوس میبینه. نیلوفر: خوووب برو تو سرش و ببین چه کابوسی داره میبینه؟ ایناز که خوب میدانست او فقط لحظاتی را که با پاراتیس بوده است را دارد میبیند به نیلوفر گفت: ایناز: مشکل اون نیست.... مشکل اینه که... در همین لحظه پدرام شروع به هضیون گویی کرد... تند و پشت سر هم تمام اتفاقاتی که در ان شب کذایی برایش افتاده بود را گفت. از بوسیده شدنش توسط پاراتیس..... رابطه ای که پاراتیس به او تحمیل کرده بود، .... the problem is
امید یعنی آرزو کنیم چیزی اتفاق بیفتد
ایمان یعنی یقین داریم چیزی اتفاق خواهد افتاد
شجاعت یعنی اینکه باعث شویم چیزی اتفاق بیفتد
well. Sphere was sitting in a corner of the room was staring at an unknown point. Lily was sitting in the corner of the room and hugged his knees and put his head کف شوی پلین on it. Aynaz the bed was leaning A. Pedram was staring to read all memory of her. Arsh, Pedram was sitting next to her and was in her hands. She also said she called Arash the spring and returned to the room after contact. A. spring and B. After half an hour they came and they کفشوی پلین all relate to the topic. Bprad perplexed said: how ???? How could you? A. You ... you have to remember. Report: Unfortunately, I remember it! Sepehr: . سپهر گوشه ی اتاق نشسته بود به یک نقطه ی نامعلوم زل زده بود. نیلوفر گوشه ی دیگر اتاق نشسته بود و زانو هایش را در آغوش کشید و سرش را روی آن ها گذاشت. ایناز به تخت آرش تکیه داده بود به پدرام زل زده بود و در حال خواندن تمام حافضه ی او بود. ارش کنار پدرام نشسته بود و دست اورا میان دستانش گرفته بود. سحر هم به گفته ی آرش به بهار زنگ زد و بعد از تماسش به اتاق باز گشت. بعد از نیم ساعت کفشوی پلین بهار و بهراد هم رسیدند و آرش تمام موضوع را برایشان باز گو کرد. بپراد بهت زده گفت: چطور؟؟؟؟ چطور ممکنه؟ آرش تو... تو باید یادت باشه. ارش: متاسفانه هم یادمه! سپهر: چی رو یادته؟ ارش: ای ... At that moment, as if he Hzyvn Pedram start بالشت طبی زانکو fast and burst all the events that happened that night was eventful to say to him. lion given to him, is none other than our parents or teachers .... and then our kids will Pedram brother ....................... ................. ... Pedram slept arose after the enactment of the rooms extremely ing her head and looked dnervous and pointless in terms of their different shouted. Aynaz: Dhntvn and other close programs; Aaaah ... only problem was the villain hes had a nightmare. Lily: Khvvvb Go head and see how far it was a بالشت طبی زانکو nightmare? Aynaz who knew him well has been the only moments that Paratys to see Lily said. Aynaz: No problem
گاهی فقط نواقص ظاهری افراد دیده میشود
و آنچه نادیده می ماند کمال باطن است ؛
براستی جور دیگر باید دید