بیوگرافی محسن کیایی و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
بیوگرافی محسن کیایی و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
بیوگرافی کامل و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
بیوگرافی کامل و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
بیوگرافی کامل و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
بیوگرافی کامل و عکس های جدید محسن کیایی بازیگر و نویسنده سینما و تلوزیون
گالری عکس های جذاب و زیبای جدیدترین مدل های موی زنانه و دخترانه در سال 94 ، برای مشاهده تصاویر در ادامه با ما همراه باشید
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
گالری جدید عکس های مدل مو زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
مدل مو |عکس های مدل موی زنانه و دخترانه بلند با طرح های اروپایی 2015
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟…او شبنم پاکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شور افکنی بود
که در عشق
لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
بقلب جام از شادی می افروخت
شبی نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
کنون این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی